سلام خدمت همه عزیزانم. ببخشید که دیرگاهیست خدمت نمی رسم. ترافیک و ... خودتون بهتر میدونید که ...

شعر آقای زروئی نصرآباد خطاب به طنزنویس مقیم خارج، سید ابراهیم نبوی را جائی دیدم خوشم اومد، گفتم براتون بیارمش. این آقای طنزنویس، مدتی است که به وطن پشت کرده و ساز مخالفان این خاک آسمانی رو سر میده. اوس ابوالفضل عزیز در این شعر که ظاهراً قبل از مهاجرت آقای نبوی به خارج از کشور سروده شده، سعی کرده ، کمی به سبک شعرا و ادبای امروزی، ایشون رو نصیحت کنه.پیشاپیش از بعضی از الفاظ که در شعر آمده و حیفم آمد حذفش کنم، عذرخواهی می کنم، این از اقتضائات طنز است و خیلی بعید میدونم اهل نظر، خیلی به شاعر که سروده (و البته بنده که نقل کرده ام) خرده بگیرند.

خدمت‌ مستطاب‌ ذوالتکریم / حضرت‌ شیخ‌ سید ابراهیم‌
به‌ تو از جانب‌ تمامی‌ خلق / یک‌ «سلامٌ علیکم‌» از ته‌ حلق‌
یک‌ سلام‌ علیک‌ طولانی / سرش‌ این‌جا تهش‌ بریتانی‌
یک‌ سلام‌ قرین‌ به‌ سوز جگر / چون‌ سلام‌ شیوخ‌ بر منبر
بعد اظهار دوستی‌ و سلام / دارد این‌ بنده‌ چهار- پنج‌ کلام‌
تو که‌ در طنز صاحب‌نظری / مگر از کار ملک‌ بی‌خبری‌؟
طنز –گفتند- پایه‌ می‌خواهد / نقد پرمایه خایه می‌خواهد
در جهانی‌ که‌ مایه‌اش‌ سختی‌ است / خایه هم‌ از ادات‌ بدبختی‌ است‌
شد بسی‌ آدم‌ گرانمایه / کله‌ پا با هزار من‌ خایه
[صحبت‌ از خایه است‌ و شیرین‌ است / شعر تخمی‌ که‌ گفته‌اند این‌ است.]
تو در این‌ روزگار وانفسا / داخل‌ باغ‌ نیستی‌ چه‌ بسا
شده‌ در خطبه‌های‌ آدینه / هتک‌ اهل‌ قلم‌ نهادینه‌
فی‌المثل‌ شخص‌ اکبر گنجی / -گرچه‌ از حرف‌ بنده‌ می‌رنجی‌ -
می‏شود عاقبت هدر خونش / می گذارند دستکم کونش
 اکبر گنجی‌ آشنای‌ من‌ است / یار دیرین‌ و باوفای‌ من‌ است‌
می‌کنم‌ کیف‌ از نوشته‌ او / صبحت‌ تازه‌ و برشته‌ او
می‌نویسند - حیف‌، بعد عدم‌ / روی‌ گورش‌: «شهید راه‌ قلم»‌
آن‌ چنان‌ مرگ‌ و این‌ چنین‌ مرده / هر که‌ گفته‌ شهید گُه‌ خورده‌!

تو که‌ در نقد و طنز استادی / نه‌ که‌ از هفت‌ دولت‌ آزادی‌
می‌نویسی‌ در آریا و نشاط / تند و بی‌احتیاط‌ و با افراط‌
به‌ خیالت‌ که‌ توی‌ سوئیسی / که‌ خودت‌ دلبخواه‌ بنویسی‌
تو که‌ یک‌ دفعه‌ پنج‌- شش‌ هفته / چوب‌ در پاچه‌ات‌ فرو رفته‌
تو که‌ زندان‌ کشیده‌ای‌ اخوی / طعم‌ آن‌ را چشیده‌ای‌ اخوی
می‌رسد ناگهان‌ یکی‌ الکی / از همین‌ بچه‌های‌ ده‏نمکی‌
 می‌نماید تو را میان‌ گذر / امر معروف‌ و نهی‌ از منکر !
[آلت‌ فعل‌ او زبان‌ خوش‌ است / رویش‌ البته‌ یک‌ کمی‌ تُرُش‌ است‌
می‌شود بیخت‌ از زمین‌ کنده  / می‌روی‌ لای‌ دست‌ پوینده‌]

بود راننده‌ای‌ زمان‌ قدیم / شوفر خط‌ شوش - شابدولعظیم‌
در وصیت‌ نوشت‌ با فرزند / که‌ بیا بشنو از پدر این‌ پند
گر مسافر کند تو را تحسین / که‌ برو تندتر، نکن‌ تمکین‌
میل‌ دارد هر آدمی‌ لابد / که‌ رسد زودتر به‌ مقصد خود
تو به‌ گفتار خلق‌ گوش‌ نده / برو آهسته‌، گاز توش‌ نده‌ !
اسب‌ شد مبتلا به‌ جفتک‌ و گوز/ «شتر آهسته‌ می‌رود شب‌ و روز»
رفتم‌ آهسته‌ بنده‌ تا مادرید / تند رفت‌ آن‌ یکی‌ به‌ قم‌ نرسید

در کج فهمی گوید

خانمی دوستدار شعر و سرود/از قضا پیش بنده آمده بود
گفتمش بحث شعر شیرین است/ ویژگی های شعر خوب این است
محکم و آبدار و پابرجا/گرم و احساسی و بلند ورسا
خانم از  گفته های من رنجید/سرخ شد بعد آن که لب ور چید
گفت:ای بی حیا چه پررویی!/وصف [ک...] است این که می گویی!
هر کسی حرف را غنی و فقیر/می کند طبق میل خود تفسیر
بالاخص طنز را که هست مدام/پر از ایهام و نکته و ابهام
گر نویسی ز کفش و دمپایی/باز بر می خورد به یک جایی
شب نویسی ز آدمی مرده/صبح بینی به زنده برخورده

در مذمت‌ اهل‌ زمانه‌ فرماید

نشوی‌ شادمان‌ اگر گه‌گه / خلق‌ گویند به‌به‌ و چه‌چه‌
این‌ جماعت‌ که‌ شاد و خندانند / داخل‌ آدمت‌ نمی‌دانند
آن‌ که‌ می‌گفت‌ آفرین‌ پسرک / گوید - ار مبتلا شوی - «به‌ درک»
آن‌ که‌ گوید دم‌ فلانی‌ گرم / گوید آن‌ روز «باشه‌ دندش‌ نرم»
باشد اکنون‌ به‌ «نرخ‌ زر» ورقت / توی‌ زندان‌ قصر «کون لقت»!

در حکایت‌ شمس‌الواعظین که جان به در برد و رجوع به حکایت شیرین خایه‌

گفته‌ بودی‌ جناب‌ شمس‌ الوا  / -که‌ «عظین‌»اش‌ نشد در آن‌جا، جا-
چرت‌ و پرت‌ مرا پسندیده / به‌ افاضات‌ بنده‌ خندیده‌
خود ایشان‌ کنار دفتر  «توس»  / متهم‌ شد به‌ خائن‌ و جاسوس‌
حضرتش‌ وقت‌ آمدن‌ سرکار / شد مواجه‌ به‌ لشکر انصار
اندر آن‌ تنگنای‌ بیم‌ و امید / ریش‌ او هم‌ به‌ داد او نرسید
آن‌ یکی - یا یکی‌ از افرادش - / سرپایی‌ نمود ارشادش‌
زان‌ وقایع‌ اگر چه‌ جان در بُرد / لیکن‌ البته‌ چند مشتی‌ خورد
آن‌ برادر اگر چه‌ مشت‌ زدش‌ / کرد مردی‌ نزد به‌ جای‌ بدش‌
لطمه‌ اصلاً به‌ پایه‌اش‌ نزدند / هیچ‌ مُشتی‌ به خایه اش‌ نزدند
مانده‌ آن‌ مشت‌ هم‌ به‌ طالع‌ سعد / مطمئناً برای‌ دفعة‌ بعد
به چه دردی بگو که فی الغایه/می خورد سردبیر بی خایه؟!

درفواید خایه ولزوم محافظت از آن فرماید

مردمان را در این جهان فرزند/نیست چون خایه چیزی ارزشمند
مرد را در جهان ز خشک و ز تر /نیست چیزی ز خایه واجب تر
ران مرغ آیت لوندی اوست/«تخم» او رمز سربلندی اوست
پیش فرزانگان ز عصر حجر/دنبلان بوده از جگر بهتر
گر کنی همنشین با نخودش/ تره هم می رود به تخم خودش
هی به تخمت حواله دادی مفت/تخم اگر بشکند چه خواهی گفت؟
گر نخواهی رسد به بیضه خراش/حافظ بیضه ی حکومت باش!
                            ***
در اعتذار و ختم کلام فرماید
الغرض بنده خیر خواه توام/مخلص لطف گاه گاه توام
 «سین الف نون » مهربان منی/نورچشمی عزیز جان منی
یک کمی تند می روی گاهی/ور نه خوبی گلی ملی ماهی
شعر ما باعث مرارت شد/عذر می خواهم ار جسارت شد
بهر تعظیم می شود دولا/دوستدار صمیمی ات  «ملا»

ابوالفضل زرویی نصرآباد-پاییز ۱۳۷۸