بنام خدا
من مانده ام تنهای تنها، من مانده ام تنها، میان سیل غمها... حبیبم، سیل غمها......
هر وقت این تصنیف شادروان ایرج بسطامی (آلبوم رقص آشفته) را می شنوم، حس میکنم این را برای زلزله بم خوانده. همانی که در زیر آوارهایش تنها ماند، تنهای تنها، تا اینکه جان به جان آفرین تسلیم کرد...
اخیرا با این تصنیفش (آلبوم تحریر خیال) خیلی صفا میکنم (خصوصاً از وقتی فهمیده ام که شاعرش هم زن دائی جان خودم است) :

یک نفس با ما نشستی، خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد، کین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گوئی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی، شانه بوی گل گرفت
....
از شمیم شعر شورانگیز آتش، ساقیا
ساقی و ساغر می و میخانه بوی گل گرفت

اما، کجاست...
آنکه ویرانه دل را صفائی بدهد...
یا علی مددی