سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خوش غیرت...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 84/1/11 11:48 عصر

بنام خدا

سلام.

این شعر خوش غیرت، منو کشت... گفتم براتون بنویسم، پیام محبتی هم که هست...

من و تو خراب عشقیم، مگه نه؟

شایدم، تو خواب عشقیم، مگه نه؟

ای روزا چی رسم آدما شده؟

که رفیق ساده کیمیا شده...

یا علی مدد


از مهر

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 84/1/10 10:49 صبح

بإسمه تعالی
...آنگاه المیترا گفت با ما از مهر سخن بگو.
پس او سر برداشت و مردمان را نگریست، و سکوت آنها را فرا گرفت. و او به صدای بلند گفت :
هنگامی که مهر شما را فرا می خواند از پی اش بروید،
اگر چه راهش دشوار و ناهموار است.
وچون بالهایش شما را در بر میگیرند، وا بدهید،
اگر چه شمشیری در میان پرهایش نهفته باشد و شما را زخم برساند.
و چون با شما سخن می گوید او را باور کنید،
اگر چه صداهایش رویاهای شما را بر هم زند، چنان که باد شمال باغها را ویران می کند.

زیرا که مهر در همان دمی که تاج بر سر شما می گذارد، شما را مصلوب می کند.
همچنان که می پروراند، هرس می کند.
همچنان که از قامت شما بالا می رود و نازکترین شاخه هاتان را که در آفتاب می لرزند، نوازش میکند، به ریشه هاتان که در خاک چنگ انداخته اند، فرود می آید و آنها را تکان می دهد.
شما را مانند بافه های جو در بغل می گیرد.
شما را می کوبد تا برهنه کند.
شما را می بیزد تا از خس جدا سازد.
شما را می ساید تا سفید کند.
شما را می ورزد تا نرم شوید.
و انگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا نان مقدس شوید،
بر خوان مقدس خداوند.
همه این کارها را مهر با شما می کند تا رازهای دل خود را بدانید، و با این دانش به پاره ای از دل زندگی مبدل شوید.

اما اگر از روی ترس فقط پی آرام مهر و لذت مهر باشید،
پس آنگاه بهتر آنست که تن برهنه خود را بپوشانید و از زمین خرمن کوبی مهر دور شوید،
و به آن جهان بی فصلی بروید که
در آن می خندید، اما نه خنده تمام را،
و می گریید، اما نه تمام اشک را.

مهر چیزی نمی دهد مگر خود را، و چیزی نمی گیرد مگر از خود.
مهر تصرف نمی کند و به تصرف در نمی آید، زیرا که مهر بر پایه مهر استوار است.

هنگامی که مهر می ورزید مگوئید "خدا در دل من است"، بگوئید "من در دل خدا هستم".
و گمان مکنید که می توانید مهر را راه ببرید، زیرا مهر، اگر شما را سزاوار بشناسد، شما را راه خواهد برد.

مهر خواهشی جز این ندارد که خود را تمام سازد.
اما اگر مهر می ورزید و شما را باید که خواهشی داشته باشید، زنهار، که خواهشها اینها باشند:

آب شدن، چنان جویباری که نغمه اش را از برای شب می خواند.
آشنا شدن با درد مهربانی بسیار.
زخم برداشتن از دریافتی که خود از مهر دارید،
و خون دادن از روی رغبت و با شادی.
بیدار شدن در سحرگاهان با دلی آماده پرواز، و به جا آوردن سپاس یک روز دیگر برای مهرورزی.
آسودن به هنگام نیمروز و فرو شدن در خلسه مهر.
بازگشتن با سپاس به خانه در پسینگاهان.

و آنگاه به خواب رفتن با دعائی در دل برای کسانی که دوستشان می دارید، با نغمه ستایشی بر لب.

از کتاب "پیامبر"- نوشته جبران خلیل جبران-ترجمه نجف دریابندری


دیوانه من...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/12/28 7:48 عصر

با نام نام آور او
اطلاعیه مهم
به استحضار همه مهربانان می رسانم، به یک دیوانه با شرائط زیر نیاز مبرم است :
بیماری جنونش به شدت مسری باشد.
ترجیحا  بیماری چشم داشته باشد.
بشود با نگاه در چشمش دیوانه شد.
نگاهش انتها نداشته باشد، مثل آسمان.
آنچنان ضرب چشمی داشته باشد که با یک نظر، از پا بیندازد.
بشود با گرمای نفسش، مثنوی سرود.
شانه اش جا برای سر گذاشتن و گریستن داشته باشد.
در زبانی که تکلم می کند، پول و مقام تعریف نشده باشد.
بر دنیا و دنیاداران و غوغایشان، لبخند بزند.
از علومی که راهی به معلوم ندارد، بی بهره باشد.
وقتی راه میرود نه ببیند و نه بشنود.
زبان فهم باشد.
درد شناس باشد.
در دلش بشود همه دنیا را جا داد.
هوس را مثل آب دهان، بیرون انداخته باشد.
بی نام و نشان باشد.
دنیا را نبیند و خود را نیز.
جنسیت مهم نیست ...
و... خیلی چیزهای دیگه که اگه بخوام بگم، هفتاد مگ وبلاگ شود.


البته در حدود قرن هفتم یک مورد مشابه مشاهده شده، که عزیزانم می دونند، ولی اخیرا کمتر شنیده ایم این نوع دیوانگی رو کسی داشته باشه.

آیا شما می شناسید؟
کیست مرا یاری دهد؟

یا معین، یا رزاق


بی قرار...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/12/17 12:16 عصر

بنام خدا

سلام بر همه مهربانان.

امروز امیر در میخانه تـــوئی تـــو            فریادرس این دل دیوانه تــوئی تــو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد         آرام توئی دام توئی دانه تــوئی تــو

...توئی که به رویای فرداهایم معنا میدهی
اشکهایم٬ با شکوه نگاه تو فرو می افتد...
وقتی دریای دل طوفانی می شود٬
من، در آغوش یاد تو، غزل می گویم
و ماسه های کف ساحل، خاطره اشکهای مرا، به موجها می سپارند...

راستی از آن کبوتر سرگردان...
دلم را می گویم...
خبری از او داری؟
هنوز بی قراری می کند؟
...

یا حق


دو دوست...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/12/15 11:42 صبح

بنام حق
وقتی علی اکبر، ذبح عظیم حسین، از پدر اجازه سرباختن گرفت، پدر، با دلی گدازان  :

 گفت‌: که‌ای‌ فرزند مُقبل‌ آمدی‌
 آفت‌ جان‌، رهزن‌ دل‌ آمدی‌
 از رخت‌ مست‌ غرورم‌ می‌کنی‌
 از مراد خویش‌، دورم‌ می‌کنی‌
 گه‌ دلم‌ پیش‌ تو گاهی‌ پیش‌ اوست‌
 رو که‌ در یک‌ دل‌ نمی‌گنجد دو دوست‌
 بیش‌ ازین‌ بابا دلم‌ را خون‌ مکن‌
 زاده‌ لیلی‌، مرا مجنون‌ مکن‌
 نیست‌ اندر بزم‌ آن‌ والا نگار
 از تو بهتر گوهری‌، بهر نثار
 هر چه‌ غیر از اوست‌، سد راه‌ من‌
 آن‌ بت‌ست‌ و غیرت‌ من‌، بت‌ شکن‌
 جان‌ رهین‌ و دل‌ اسیر چهر تست‌
 مانع‌ راه‌ محبت‌، مهر توست‌
 آن‌ حجاب‌ از پیش‌ چون‌ دور افکنی‌
 من‌ تو هستم‌ در حقیقت‌، تو منی‌
 چون‌ ترا او خواهد از من‌ رونما
 رو نما شو، جانب‌ او، رو، نما...
(عمّان سامانی)

وقتی ولی بزرگ خدا، با گوهری آسمانی که
شبیه ترین است، به رحمت الله الواسعه، به حبیب الله،
اینچنین نجوا می کند...
 خدایا دست ما بگیر، خدایا، تنها خودت...
خدایا، دل کندن سخت است...
...چه کنیم، اسیریم، دست در زنجیر و پا در گل...

 بقول شاعر عزیز، دکتر موسوی حرمی،
بال و پری و شوق پریدن هنوز هست
اما دریغ و درد ز پائی که در گل است

یا علی مدد


انرژی اکتیواسیون

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/11/27 1:31 عصر

بنام حق
راستش حوصله شعر تفسیر کردن ندارم. دوست دارم
شطحیات بگم... هالی به هولی........
خب صبر کنید یه شعر یادم بیاد...

مدتی این مثنوی تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
مثنوی را چون تو مبدا بوده ای
گر فزون گردد تواش افزوده ای

چه کنم، عزیزم؟ کم می نویسم؟
باید بگم :
میان گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس
زبان آتشینم هست، لیکن در نمی گیرد

شما عزیزان باید با نظرات خوبتون منو راه بندازید...
انرژی اکتیواسیون تو شیمی دبیرستان یادتون هست؟

نیست در شهر نگاری دل ما را ببرد
بختم ار راه دهد رختم ازینجا ببرد

همین...


یا علی مدد


نور باده

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/10/9 2:4 عصر

سلام
امروز فکرشو کردم پا کنم تو کفش واثق عزیز و منهم شروع کنم به شرح و تفسیر. خدا را چه دیدی شاید هم مقبول افتاد. خب با حافظ شروع می کنم، البته سعی می کنم یکی دو بیت بیشتر نشه تا خسته نشید :

ساقی بنور باده برافروز جام ما
مطرب بگو، که کار جهان شد بکام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما

معنای ظاهری :

 ای ساقی، با شراب که همانند نور است بر جام ما ریز و جام ما را روشن  کن. ای مطرب، بخوان و بخوان که گردش لیل ونهار،  عاقبت منتهی شد به کامروائی ما. معنی ظاهری بیت دوم واضح است.

شرح :

ساقی : واسطه فیض
باده: فیض و رحمت آسمانی
مطرب: آنکه در راه سلوک، محرک و مهیج و انرژی بخش ماست و دل ما را به طپش و تکاپو وا میدارد. ممکن است پیر طریقت باشد و یا رفیق طریقت.

ای پیر معنوی و ای مرشد که واسطه فیض حقی، جان و روان ما رابا انفاس قدسی و ملکوتی خودت، روشن کن و با یاد خلسه آور حق، دل ما را نور و صفا ده. ای رفیق راه عشق، با سلوک و کلامت، جان ما را به تکاپوئی جدید وادار که ما آفریده شدیم برای کامروائی با نزدیکی هر چه بیشتر و بیشتر به مقام ربوبی.

بیت دوم خطاب به منکران عشق و عرفان است که طیف گسترده ای هستند و مجال اشاره بدانها نیست. در این بیت، می گوید، ما در جلسات خلوت انس و ذکر، جلوه های مقام ربوبی را مشاهده می کنیم و تو بیخبر ، از لذت های عمیق و همیشگی ما غافلی.
مقوله لقا الله، مورد بحث بسیاری از دانشمندان قرار گرفته، خلاصه اش اینکه عرفا معتقدند میشه خدا را دید، چه در این دنیا و چه در آخرت، البته نه با چشم سر، بلکه با درک و شهود روحانی. اینجا حافظ میخواد بگه، ای بیچاره ها، ما دیدیم و داریم می بینیم، حالا شما دارید بحثشو می کنید که میشه یا نه؟

فعلاً زیاده گوئی کردم. پس بقیه باشد تا بعد. یا علی مدد.


پیام محبت

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/9/26 5:18 عصر

سلام بر دوستان بهتر از گلم.

ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی

بر در تو نشسته ام منتظر عنایتی

روزگاریست غریب که جز بر عنایت دوست، بر هیچ نتوان تکیه زد. بقول مولانا :

ذره ای سایه عنایت برترست          از هزاران کوشش طاعت پرست

پس بیائید همه با هم نیت کنیم و از ته دل بگوئیم :

چو باد عزم سرکوی یار خواهم کرد   نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد

به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد    بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

دست حق بهمراه همه


... داغ می کنند.

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/9/7 1:7 عصر

سلام.

درسته... حق با شماست. میدونم که خیلی وقته مطلب جدید ندادم. چه گویم که ناگفتنش بهترست...

در برکه دل من، بی سر و سامانی موج می زند. باید به شما عزیزان بگویم:

در حلقه دل راه مده همچو منی را

افسرده دل افسرده کند انجمنی را

البته نمی خوام هم گردن گردش روزگار و لیل و نهار و اینجور چیزا بندازم. همه اش تقصیر خودمه. وقتی که آنطور که باید، نباشی، داغت می کنند تا بشی. اینه که اگه تو وبلاگ من بوی سوختگی شنیدید، تعجب نکنید، ... داغ می کنند.

ببخشید اگر آشفته نویسی می کنم، چه کنم دیگه، بقول سعدی، نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم.

به دعای دل همه شما عزیزان محتاجم...

یا علی مدد

 


نون و ماست...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 83/8/25 4:17 عصر

بنام خدا
سلام خدمت همه عزیزان.
عیدتون مبارک، تنون سالم، دلتون نورانی.
امیدوارم، همه طاعات شما قبول باشه.
ما که از شما چه پنهون، همچین کار مهمی صورت ندادیم. خدا کنه، ما رو با اعمالمون نخواهند بازخواست کنند، بلکه به لطف و رحمت، ردمون کنند بریم، که هــــــــیــــــــچ نداریم، جز دلی که گهگاه به یادی می طپد و چشمی که گاه گاهی به امید نگاهی، به هر سو، سوسو می زند.
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان     یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم
خب، پیامهای محبت مهمی در ما مبارک داشتم که نشد براتون بگم. شاید هم صلاح نبوده. به هر حال، فعلاً که اولیای خدا لم داده اند و دارند بعد از خوردن اونهمه غذا سر سفره خدا، استراحت می کنند و آماده میشن برای دهه اول ذی الحجه.
ما چه کنیم که نتونستیم سیر بخوریم؟ خدایا! ما هنوز گرسنه ایم. خدایا حالا که سفره جمع شد، چه کنیم؟ یه نون و ماستی چیزی هم پیدا نمیشه؟


خدایا،
ای خدا، ای پاک بی انباز و یار           دست گیر و جرم ما را درگذار
یادده ما را سخنهای رقیق        تا تورا رحم آورد آن ای رفیق
هم دعااز تو، اجابت هم زتو       ایمنی از تو، مهابت هم زتو
گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن        ای تو سکاندار سکان سخن
یا حق مددی


<      1   2   3   4   5      >