اي بي خبر بكوش تا صاحب خبر شوي!!!
اي عزيز دل مي بينم كه علاقه ها مون خيلي شبيه همديگر است
يه سري بزن.
امضا:دانشجو الكترونيك
الموت خير من رکوب العارِ والعاراولي من دخول النارِ اناالحسين ابن علي امضي علي دين النبي ( مرگ بر زيستن با ننگ شرف دارد وننگ بهتر از دخول در آتش است ، من حسين ابن علي هستم و بر دين رسول خدا پيش مي روم .)
شيعه بايد آبها را گل كند
خط سوم را به خون كامل كند
خط سوم خط سرخ اولياست
كربلا بارزترين منظور ماست
شيعه يعني تشنه جام بلا
شيعگي يعني قيام كربلا
شيعه يعني بازتاب آسمان
بر سر ني جلوه ي رنگين كمان
از لب ني بشنوم صوت تو را
صوت « اني لا اري الموت» تو را
شيعه يعني امتزاج ناز و نور
شيعه يعني رأس خونين در تنور
شيعه يعني هفت وادي اضطراب
شيعه يعني تشنگي در شط آب
گفتي كه امشب اومدم بهت بگم بايد برم/ ا گفتي ميخواهم بهت بگم همين روزا مسافرم/ بايد برم براي تو فقط يه حرف ســاده بــود/ ا كاشكي ميديدي قلب من به زير پات افتاده بد/ سفر هميشه قصه رفتنه و دلتنگيه/ ا به من نگو جدايي هم قسمتي از زنـدگيــه/ هميشه يك نفر ميره آدم و تنها نيزاره/ ا ميره يه دنيا خاطره پشت سرش جا ميزاره/ هميشه يك دل غريب يه گوشه تنها ميمونه/ ا يكــي مســافر و يــكي اينــور دنـيا ميمونه/ دلم نمياد كه بگم به خاطر دلم بمون/ ا اما بدون با رفتنت از تن خسته ام ميره جون/ بمون واسه خونه يي كه محتاج عطر تن توست/ ا بمون واسه پنجره اي كه عاشق ديدن توست/ بمون براي كوچه يي كه بي تو لبريز غمه/ ا ابري تر از آسمونش ابــراي چــشمــاي مــنـه
دوست من!
من و تو در زندگي غريب هستيم و با يكديگر غريب خواهيم ماند.
هريك نيز با خود غريبيم تا آن روز كه تو سخن بگويي و من گوش فرا دهم اما ميپندارم صداي تو، صداي من است و روبرويت ميايستم گويي در برابرآينهاي ايستادهام!
سلام دوست عزيز ممنون ازاينكه لينك من رو در وبلاگت قراردادي حتماًدر اولين فرصت جبران ميكنم ببخش كه دير سرزدم به روزم و منتظر حضور سبزت
ايكاش آن شب كه رفتم از آسمان گل بچينمجاي گل برايت پروانگي چيده بودم گل را به دست تو دادم، حتي نگاهش نكرديآن شب نمي داني اما تا صبح لرزيده بودمآن شب تو با خود نگفتي، كه بر سر من چه آمد با خود نگفتي زدستت من باز رنجيده بودمانگار پي برده بودي، ديوانه ات گشته ام منتو عاشق من نبودي و دير فهميده بودماز آن شب سرد پاييز كه چشم من به تو افتادگفتم ايكاش شب ها هر گر نخوابيده بودمبا تو که نشستم حتي نگاهم نكرديتو عشق نمي خواستي اين را نفهميده بودمآن شب من و اشك و مهتاب، تا صبح با هم نشستيمايكاش يك خواب بد بود چيزي که من ديده بودمتو اهل آن دوردستي من يك اسير زمينيعشق زمين و افق را ايكاش سنجيده بودمبي تو چه شبها كه تا صبح، در حسرت با تو بودناندوه ويرانيت را تنها پرستيده بودموقتي صدا كردي از دور دوستي راآن لهجه نقره اي را، ايكاش نشنيده بودمبايد برايت دعا كرد آباد باشي و سرسبزايكاش هرگز نبيني چيزي كه من ديده بودماندوه بي اعتناي چه يادگار عجيبي ستحالا بدان تو كه رفتي يك آسمان اشك آن شب در كوچه پاشيده بودمهرگز پشيمان نگشتم از انتخاب تو هرگزرفتي كه شايد بدانم بيهوده عاشق بودم
سلام
آقا كفش قابل شما رو نداره. باشه خدمتتون. خيلي هم قشنگ بود. البته در مورد تفسير قسمت دوم من معمولا اين كار رو نميكنم. چون معتقدم هر كسي بايد شخصيتهاي خودش رو جايگزين شخصيتهاي شعر بكنه. حالا ممكنه يكي معشوقش رو خدا بدونه يكي دوستش يكي همسرش و ... كه فرقي هم در كل نميكنه چون همه به يه جا ميرسه. شاد و پيروز باشي