• وبلاگ : پيامهاي محبت
  • يادداشت : نور باده
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    ايكاش آن شب كه رفتم از آسمان گل بچينم
    جاي گل برايت پروانگي چيده بودم
    گل را به دست تو دادم، حتي نگاهش نكردي
    آن شب نمي داني اما تا صبح لرزيده بودم
    آن شب تو با خود نگفتي، كه بر سر من چه آمد
    با خود نگفتي زدستت من باز رنجيده بودم
    انگار پي برده بودي، ديوانه ات گشته ام من
    تو عاشق من نبودي و دير فهميده بودم
    از آن شب سرد پاييز كه چشم من به تو افتاد
    گفتم ايكاش شب ها هر گر نخوابيده بودم
    با تو که نشستم حتي نگاهم نكردي
    تو عشق نمي خواستي اين را نفهميده بودم
    آن شب من و اشك و مهتاب، تا صبح با هم نشستيم
    ايكاش يك خواب بد بود چيزي که من ديده بودم
    تو اهل آن دوردستي من يك اسير زميني
    عشق زمين و افق را ايكاش سنجيده بودم
    بي تو چه شبها كه تا صبح، در حسرت با تو بودن
    اندوه ويرانيت را تنها پرستيده بودم
    وقتي صدا كردي از دور دوستي را
    آن لهجه نقره اي را، ايكاش نشنيده بودم
    بايد برايت دعا كرد آباد باشي و سرسبز
    ايكاش هرگز نبيني چيزي كه من ديده بودم
    اندوه بي اعتناي چه يادگار عجيبي ست
    حالا بدان تو كه رفتي
    يك آسمان اشك آن شب در كوچه پاشيده بودم
    هرگز پشيمان نگشتم از انتخاب تو هرگز
    رفتي كه شايد بدانم بيهوده عاشق بودم