سلام . وبلاگ زيبايي داريد به ما هم سر بزنيد.
در صورت تمايل به هم ميلينكيم
من گمان مي كردم دوستي همچو سروي سر سبز ،چهار فصلش همه اراستگي است، من چه مي دانستم هيبت باد زمستاني هست
...من چه مي دانستم سبزه مي پژمرد از بي ابي....سبزه يخ مي زد از سردي دي....من چه مي دانستم دل هر كس دل نيست....قلبها ز
اهن و سنگ....قلبها بي خبر از عاطفه اند...
به كدام افق بي زوال بنگرم؟!
به كدام مسير بي انتها چشم حسرت بدوزم؟!
به كدام آه و فرياد گوش فرا دهم؟!
به كدام نگاه ديدگانم را تقديم كنم؟!
اينجا پنجره ايست!پنجره تنهايي!كه از آن تنها مي شود يك مشت هيچ را ديد!
و در پس آن هيچ
پس آن نگاه كجاست؟