چه معطر است اين هوا و چه سنگين است درد آلودگي آن . چه شرجي ست امشب کوفه و چه اضطرابي پشت پلکهاي امشب شهر موج مي زند آسمان بي قرار است . خشت هاي مسجد هم بي قرارند . خدايا ! چه صف بزرگي که فرشته ها ايستاده اند ؛ انبيا ايستاده اند ؛ دردها ايستاده اند ؛ صبر ايستاده است . عشق ايستاده است . خدايا ! عطر ياس است اين که هوا را اينچنين گيج کرده ست . ببينيد چه کسي آمده است ... چشمان آسمان روشن ؛ دل زمين کور .. عجب چراغاني کردند چشمهاي علي را .... چه شکوه معطري ! سپيدي معطر ياس و سرخي خضاب عاشقانه ي علي ؛ دل تمام فرشتگان را برده ... دف مي زنند کوري چشم زمين را ... رستگاري نزديک است . کاسه شيرها را بياوريد ... شمعها را روشن کنيد .. دلتان را خانه تکاني کنيد ... زده ام فالي و اينبار « فريادرسي مي رود » . قصاص نمي خواهم .... دلم را ميخواهم که « او مي رود دامن کشان » ... چه لحظه ي معطري ! چه کسي ميگفت علي تنهاست ؟ ... چه لحظه هاي عجيبي ... آسمان شکوفه شکوفه گل داده و زمين ضجه ضجه سر به ديوار غريبي مدينه مي کوبد ....... سلام . التماس دعا