بنام حق
وقتی علی اکبر، ذبح عظیم حسین، از پدر اجازه سرباختن گرفت، پدر، با دلی گدازان :
گفت: کهای فرزند مُقبل آمدی
آفت جان، رهزن دل آمدی
از رخت مست غرورم میکنی
از مراد خویش، دورم میکنی
گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست
رو که در یک دل نمیگنجد دو دوست
بیش ازین بابا دلم را خون مکن
زاده لیلی، مرا مجنون مکن
نیست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهری، بهر نثار
هر چه غیر از اوست، سد راه من
آن بتست و غیرت من، بت شکن
جان رهین و دل اسیر چهر تست
مانع راه محبت، مهر توست
آن حجاب از پیش چون دور افکنی
من تو هستم در حقیقت، تو منی
چون ترا او خواهد از من رونما
رو نما شو، جانب او، رو، نما...
(عمّان سامانی)
وقتی ولی بزرگ خدا، با گوهری آسمانی که
شبیه ترین است، به رحمت الله الواسعه، به حبیب الله،
اینچنین نجوا می کند...
خدایا دست ما بگیر، خدایا، تنها خودت... خدایا، دل کندن سخت است...
...چه کنیم، اسیریم، دست در زنجیر و پا در گل...
بقول شاعر عزیز، دکتر موسوی حرمی،
بال و پری و شوق پریدن هنوز هست
اما دریغ و درد ز پائی که در گل است
یا علی مدد