سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خسته...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 87/6/25 5:35 عصر

بنشین بیادم شبی...
تر کن ازین می لبی...
که یاد یاران خوشست...
یادآور این خسته را....
کین مرغ پربسته را...
یاد بهاران خوشست...

لحظه ی دیدار...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 87/6/11 11:30 صبح

لحظه ی دیدار نزدیک است....
باز...
من دیوانه ام، مستم...
باز...
می لرزد دلم، دستم...

از اینجا گوش کنید


نوبت عاشقیست...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 87/4/1 12:48 صبح

بنام خدا

گفتم آهن دلی کنم چندی...
ندهم دل به هیییییییچ دلبندی...

 

سعدیا! دور نیکنامی رفت...
نوبت عاشقیست، یک چندی.....


ببوسمش...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 87/1/25 7:24 عصر

بنام خدا
می گفت ...
نذر کرده ام هر روز چندین بار ...
ببوسمش ...
به عدد دانه های تسبیح ...


بازوی پلکت

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 87/1/18 10:42 صبح

بنام خدا
وقتی دل بی قرار می شود
مثل درخت بیدی می شود که تاب طوفان را ندارد
آن وقت، نسیمی از کوی تو کافیست...
همه‏ی غمهای عالم یک طرف
مثقالی غمزه نگاهت یک طرف...
راستی...
عجب زوری دارد،
بازوی پلکت...

هوا سرد شد...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 86/11/27 3:40 عصر

بنام خدا
و یک بار هم در بیابان کاشان، هوا ابر شد...
و باران تندی گرفت...
پس آن وقت در پشت یک سنگ...
اجاق شقایق مرا گرم کرد...
(مرحوم سهراب)


و یکبار دیگر
هوا سرد شد
دلم سخت لرزید،
و روی تو از پشت یک ابر
به پهنای یک آسمان
گرم و زیبا، درخشید

(مرحوم خودم)


یعنی خدا هست ...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 86/9/20 11:12 صبح

بازوی من خم می شود، یعنی خدا هست

مه بیش یا کم می شود، یعنی خدا هست

مرغ مهاجر را در اقصی نقطه خاک

دانه فراهم می شود، یعنی خدا هست

وقتی که گندمزار، پیش عطر باران

سرتا قدم خم می شود، یعنی خدا هست

وقتی درختان کرده دست خویش، بالا

وان ابر، نم نم می شود، یعنی خدا هست

وقتی حباب پاکدل بر روی برفاب

هم جام شبنم می شود، یعنی خدا هست

وقتی سلوک جویبار رو به دریا

همرنگ زمزم می شود، یعنی خدا هست

وقتی پرستو جوجه های تازه زا را

مستانه همدم می شود، یعنی خدا هست

وقتی بهاران زایی آهو و پاژن

رسمی دمادم می شود، یعنی خدا هست

:

:

.

فرمود با قلب شکسته همنشینم

غمگین چو بی غم می شود، یعنی خدا هست

وقتی دلی با صد هزاران رهزن فکر

مایل به حق هم می شود، یعنی خدا هست

دنیا تلنباری به روی همدگر نیست

وقتی منظم می شود، یعنی خدا هست

دنیا توانستی نباشد، هست اما

عالم چو عالم می شود، یعنی خدا هست

* بهاءالدین خرمشاهی-شاعر، نویسنده، پژوهشگر *
از اینجا


کن فیکون

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 86/9/4 1:59 عصر

بنام خدا

سلام
دیشب یهو یه رباعی آمد به ذهنم، گفتم اینجا بذارم فعلا تا نپره :

آن روز که من رو به جنونت کردم
در وادی غصه ها سکونت کردم

گفتم که غمت چه کرد با من؟ گفتی :
دل دادی و من کُن فیکونت کردم...


من مانده ام تنهای تنها...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 86/8/7 5:12 عصر

بنام خدا
من مانده ام تنهای تنها، من مانده ام تنها، میان سیل غمها... حبیبم، سیل غمها......
هر وقت این تصنیف شادروان ایرج بسطامی (آلبوم رقص آشفته) را می شنوم، حس میکنم این را برای زلزله بم خوانده. همانی که در زیر آوارهایش تنها ماند، تنهای تنها، تا اینکه جان به جان آفرین تسلیم کرد...
اخیرا با این تصنیفش (آلبوم تحریر خیال) خیلی صفا میکنم (خصوصاً از وقتی فهمیده ام که شاعرش هم زن دائی جان خودم است) :

یک نفس با ما نشستی، خانه بوی گل گرفت
خانه ات آباد، کین ویرانه بوی گل گرفت
از پریشان گوئی ام دیدی پریشان خاطرم
زلف خود را شانه کردی، شانه بوی گل گرفت
....
از شمیم شعر شورانگیز آتش، ساقیا
ساقی و ساغر می و میخانه بوی گل گرفت

اما، کجاست...
آنکه ویرانه دل را صفائی بدهد...
یا علی مددی


نمی شود ...

ارسال  شده توسط  پیامهای محبت در 86/7/9 11:33 صبح

بنام خدا
وقتی به عمق دلم رسیدم، دیدم عاشق نیست...
نه...
نمی شود...
این دل را باید انداخت دور...

<      1   2   3   4   5      >